وقتي كه خورشيد به پيشواز شب مي رود وقتي كه كوچه از صداي پاي آخرين عابر تهي مي شود با كوله باري از غم و درد مي روم و تو را در كوچه هاي ساكت شهر تنها مي گذارم.
گريه نكن اي واعظ شكوفايي من بايد بروم تا با غم غريبي خويش غم غربت را از دل عاشقان بزدايم اما بدان كه نبض خاطرم هر دم به ياد تو مي تپد.
:: بازدید از این مطلب : 485
|
امتیاز مطلب : 128
|
تعداد امتیازدهندگان : 28
|
مجموع امتیاز : 28