نوشته شده توسط : papula

شب شده بود امّا حسنك به خانه نیامده بود.

حسنك مدتهای زیادی است كه به خانه نمی‌آید.

او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی‌شرت‌های تنگ به تن می‌كند.

او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آیینه به موهای خود ژل می‌زند.

موهای حسنك دیگر مثل پشم گوسفند نیست!

چون او به موهای خود گلد می‌زند.

دیروز كه حسنك با كبری چت می‌كرد ،كبری گفت: كه تصمیم بزرگی گرفته است؛

كبری تصمیم داشت حسنك را رها كند و دیگر با او چت نكند؛

چون او با پترس چت می‌كرد.....

 

 



:: بازدید از این مطلب : 597
|
امتیاز مطلب : 123
|
تعداد امتیازدهندگان : 37
|
مجموع امتیاز : 37
تاریخ انتشار : 7 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : papula

وقتي كه خورشيد به پيشواز شب مي رود وقتي كه كوچه از صداي پاي آخرين عابر تهي مي شود با كوله باري از غم و درد مي روم و تو را در كوچه هاي ساكت شهر تنها مي گذارم.

 

گريه نكن اي واعظ شكوفايي من بايد بروم تا با غم غريبي خويش غم غربت را از دل عاشقان بزدايم اما بدان كه نبض خاطرم هر دم به ياد تو مي تپد.



:: بازدید از این مطلب : 448
|
امتیاز مطلب : 23
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 7 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : papula

 

من می خوام از دست عشق سر به بیابون بزارم


من دیگه تحمله نگاه سنگین ندارم


من می خوام تو باشی و من تنها از تو شعر بگم


همه ی غزل هامو با طعم عشق بهت بدم


من می خوام چشمه ی عشق رو زندگیم جاری باشه


من می خوام ساده باشی دروغ تو حرفات نباشه


من می خوام اگه بشه تو رو واسه خودم نخوام


تو رو من هدیه بدم به اشکای نیمه شبام

 



:: بازدید از این مطلب : 470
|
امتیاز مطلب : 58
|
تعداد امتیازدهندگان : 19
|
مجموع امتیاز : 19
تاریخ انتشار : 5 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : papula

                               

دختره از پسره پرسید من خوشگلم؟

 

گفت: نه…..گفت دوستم داری؟….گفت:نوچ…..

 

گفت:اگه بمیرم برام گریه می كنی؟؟؟…..گفت:اصلا….

 

دختره چشماش پر از اشك شد….هیچی نگفت….

 

پسره بغلش كرد و گفت:تو خوشگل نیستی زیاترین هستی….

 

تو رو دوست ندارم چون عاشقتم….

 

اگه تو بمیری برات گریه نمیكنم چون من هم می میرم….

 



:: بازدید از این مطلب : 466
|
امتیاز مطلب : 51
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17
تاریخ انتشار : 5 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : papula

تصاوير زيبايي از بووووووووووووووووسه!!!!

ادامه مطلب رو ببينيد.



:: بازدید از این مطلب : 519
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : 5 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : papula

  ساعت 3 شب بود که صدای تلفن، پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود. پسر  با عصبانیت گفت:  چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟  مادر گفت: 25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی! فقط خواستم بگویم تولدت مبارک...!   

پسر از این که دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد، صبح سراغ مادرش رفت. وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت،   ولی مادر دیگر در این دنیا نبود . !

                                                  

برای دیدن ادامه متنها و عکسهای زیبا به ادامه مطلب برید...

 

 



:: بازدید از این مطلب : 503
|
امتیاز مطلب : 62
|
تعداد امتیازدهندگان : 21
|
مجموع امتیاز : 21
تاریخ انتشار : 26 فروردين 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : papula

با عرض سلام خدمت دوستاي عزيزم

تو این وبلاگ ميتونيد بهترین عکس ها ومطالب عاشقانه وبه طور کلی بهترین عکس های روز دنیارو مشاهده كنيد.

اگر مطالب مورد علاقه خود را در صفحه ی اصلی وبلاگ پیدا نکردید به آرشیو موضوعی در سمت چپ وبلاگ مراجعه

کنید.

نظر يادتون نره!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

                                                                                                  با تشکر

           

                                                                                                 

 



:: بازدید از این مطلب : 484
|
امتیاز مطلب : 90
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31
تاریخ انتشار : 7 ارديبهشت 1398 | نظرات ()
نوشته شده توسط : papula

یک روز یک زن و مرد با ماشینا شون با هم تصادف ناجوری می کنن. بطوریکه ماشین هردوشون بشدت آسیب میبینه. ولی هردوشون بطرز معجزه آسایی جون سالم بدر می برن ...

وقتی که هر دو از ماشینشون که حالا تبدیل به آهن قراضه شده بیرون میان، راننده ی خانم بر میگرده میگه :
- آه چه جالب شما مرد هستید!
ببینید چه به روز ماشینامون اومده !
همه چیز داغون شده ولی ما سالم هستیم!
این باید نشونه ای از طرف خدا باشه که اینطوری با هم ملاقات کنیم و ارتباط مشترکی رو با صلح و صفا آغاز کنیم!

مرد با هیجان پاسخ میده:
- اوه … "بله کاملا" … با شما موافقم این باید نشونه ای از طرف خدا باشه !

برای دیدن ادامه متنها به ادامه مطلب برید...

 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 417
|
امتیاز مطلب : 57
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 5 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : papula

اوایل حالش خوب بود ؛ نمیدونم چرا یهو زد به سرش. حالش اصلا طبیعی نبود .همش بهم نگاه میکرد و میخندید. به خودم گفتم : عجب غلطی کردم قبول کردم ها.... اما دیگه برای این حرفا دیر شده بود. باید تا برگشتن اونا از عروسی پیشش میموندم.خوب یه جورائی اونا هم حق داشتن که اونو با خودشون نبرن؛ اگه وسط جشن یهو میزد به سرش و دیوونه میشد ممکن بود همه چیزو به هم بریزه وکلی آبرو ریزی میشد.

                                                              

 

برای دیدن ادامه متنها به ادامه مطلب برید...

 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 413
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20
تاریخ انتشار : 5 ارديبهشت 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : papula

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند . .پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند. سپس به او گفتند: "باید ازت عکسبرداری بشه تا مطمئن بشیم جائی از بدنت آسیب دیدگی یا شکستگی نداشته باشه "
پیرمرد غمگین شد، گفت خیلی عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست .

برای دیدن ادامه متنها به ادامه مطلب برید...

 



:: موضوعات مرتبط: عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 511
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : 5 ارديبهشت 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد